این اتاق ساده جایی است که از یک سال و بیست و سه روز قبل اغلب روزها صبح تا پاسی از نیمروز وقتم رو اونجا سر می کردم. چقدر خاطرات تلخ و شیرین. بیماران تکراری هر روز هر روز مراجعه می کردند.
در بین این تکرارها درگیر مشکلات زندگیشان میشدم. اینکه چه چیزها دیدم و چه تأثیرها بر روح و روانم داشت در مجال نوشتن نیست چون نویسنده نیستم و نمیتوانم آنها را در کلمه جا بدم، اما اشاره به تعدادی از آنها خالی از لطف نیست، حداقل برای ثبت خاطرات
وقتی پزشک خانوادهای، یعنی باید جوری با مردمت باشی که تو رو جزو خانوادهت حساب کنن.
چی بگم از مائده کوچولوی ۶ ساله که دست راستش یهو از حرکت افتاد. تمام کارهای تخصصیش رو ارتوپدها انجام داده بودند و در نهایت پرونده را پیش من آوردند چون به تعطیلات خورده بود و اساتید مرخصی بودند و درمانگاههای تخصصی تعطیل شده بودند. وقتی امآرآی توده مشکوک به استئوسارکوم رو دیدم سنگینی نگاه مادرش داشت وجودم رو داغون میکرد، من اونجا توی روستا از همه بیشتر می دانستم این دختر لاغر و نحیف با چه هیولای هفتسری درگیر شده، همونقدر که بیشتر از همه می دانستم چند برابر بیشتر هم مستأصل بودم که هرچه از علم هم داشته باشی استیصال آنچنان ذهنت رو در بند می بره که آرزوی ندانستن میکنی، استیصال از اینکه چطور باید در نگاه پرسشگر مادرش نگاه کنم و بگویم سرطان؛ نه اگر بگویم سرطان که همینجا میمیرد و زنده میشود پس بگویم بدخیمی؛ اما اگر پرسید بدخیمی یعنی چی اونوقت چی بگم. ناچار گفتم من فقط و فقط با پدرش صحبت میکنم. نمیدونم تابحال دچار اینجور شرایطی شدی یا نه، اما دعا میکنم از این مسایل فقط خواندن این خطوط نصیبت باشد!
نهایت داستان اینکه پیگیر شرایط سختش بودم و چه مشکلاتی که پیدا کرد. دیروز دیدمش دخترک با مو و ابروی ریخته آمده بود درمانگاه. هنوز درمانش ادامه دارد برایش دعا کنید.
از این داستانها زیاد دارم، زهرا خانم ۹ ساله که دیابت نوع ۱ گرفته بود و خانوادهش متوجه نبودند و هر روز لاغرتر میشد تا بالاخره تحت درمان گرفت و مادرش نگران تپل شدن و لپ در آوردن دخترش هست.
اینها کسانی بودند که میشد حداقل کمکشان کرد، اما مشکلات اجتماعی و خانوادگی که جای خالی مددکار اجتماعی دلسوز و با اختیارات بالا رو نشون میداد. خانمی که به خاطر اماس دچار فازهای طولانی مانیا میشد و با شوهرش مشکل پیدا میکرد، خانمی که شوهرش بخاطر بیماری روانی او را به باد کتک می گرفت و بسیار بسیار از این موارد که کاری از دستم برای همهشان بر نیامد.
همه اینها در این اتاق اتفاق افتاد.
درباره این سایت